چگونگی مرگ سعید کیانی _ افسر اطلاعات محور ۳ _ از اصفهان و سعید شمس الدین

او احتمالا اندکی پس از آنچه که عملیات فروغ خوانده می شد در سال ۶۸ به بخشی که اصطلاحا بنگالستان نامیده میشد فرستاده میشود تا در جایی که کارش تهیه نقشه عملیاتی برای فروغ ۲ بود انجام کار نماید. 
در آن هنگام آن دستگاه دارای ۶ محور به ترتیب ۱ تا ۶ بوده که اینها تنها نقش فرماندهی برای یکان هایی که دارای نیرو بودند داشتند.
هر محور دارای ۳ باصطلاح لشکر بوده که هر کدام نیرویی در حدود ۱۰۰ نفر سالم و بیمار شامل میگردید.
به این ترتیب هر محور ستادی در بنگالستان داشت که با شماره ایی که گویای آن محور بود نامیده می‌شد.
سعید از محور ۳ بود و بنابراین در بنگالستان در بخش و ستاد ۵۱۳ بود.
من در آن هنگام در ستاد ۵۱۶ بودم, به این کسان نام افسر اطلاعات که منظور اطلاعات نظامی بود نهاده بودند.
در بدو بر آمدن در آنجا کسی بنام «م ب » مرد است همه کسانی که به آنجا وارد شده بودند را گرد میآورد و به انها یادآوری می کند که « طبق گفته برادر و رهبر هر آن کس که از این پس بخواهد از اینجا جدا شود حکم اش اعدام است چرا که در اینجا در برابر اطلاعات طبقه بندی شده قرار گرفته اید» گو اینکه در طول حیات این سازمان هیچگاه و هیچگاه برون رفت از آنجا ساده و آسان نبوده است.
ابن بویژه پس از آتش بس و صلح با عراق روز به روز وضعیت سخت تر و دردناک تر شد بطوریکه رهبر در سال ۷۶ در حالیکه همه برگ ها و شعبده هایش نقش بر آب شده بود خودش آشکارا از مشت آهنین در سالن اشرف در برابر همه دستگاه نام برد و همه را یکجا تهدید به مرگ کرد.
واژه مشت آهنین یک صفت و رویکرد است که هیچگاه در جایی توسط هیچ خودکامه ایی بکار برده نشده اما اجرا شده است، اما او چنین کرد.
به هر صورت آن بحث با آن کسان شد و گذشت.
سعید را برای سالیان ندیدم اما در تیف که بودم یکی از دوستان چگونگی مرگ و کشتن او را برایم توضیح داد. در این باره ممکن است که بخشی از این نوشته نا دقیق و یا اشتباه همانند تاریخ و .‌… باشد اما در اساس و اصل موضوع چیزی نمی تواند غلط باشد.
البته امیدم این است که این همه غلط و اشتباه باشد و او زنده باشد و سازمان خصوصی رجوی مرا رو سیاه و شرمنده نماید که این بالاترین هدیه است به من و خانواده اش.
سال ۷۶ سعید به همراه تعدادی از جمله برادر سیامک برای باصطلاح ماموریت از اشرف روانه جنوب عراق میشوند.
در آنجا پس از انجام کاری برای باصطلاح شنا که به هیچ‌ وجه عرفی شناخته شده در آنجا نبوده است به کنار رودخانه ایی میروند و در آنجاست که او را خفه می نمایند و روانه اشرف میشوند.
البته که به منظور بازگشت جنازه یک خودروی جیپ که چندان ضرورتی نداشته است از اشرف به آنجا می برند و با همین خودرو جنازه او را به اشرف باز می گردانند.
پس از رسیدن به اشرف خودروی جیپ جدا از بقیه خودروها در جایی با فاصله از محور ۳ در کنار زاغه کوچک آن یکان که در بیبانکی بین محور و خیابان ۱۰۰ و درمانگاه مرکزی اشرف قرار گرفته است برای ساعت ها در حالیکه همواره نگهبانی از رده «ام» آن هنگام در کنار آن بوده پارک نموده تا فرمان برسد که به کجا برده شود.
هم اکنون به درستی نمیدانم که در کجا و چگونه خاک شده است و لابد که خانواده بیچاره اش هم نه تنها از محل خاکسپاری که از مرگ او هم نا آگاه میباشند.
امید است که روزی همه مردم ایران آگاه بشوند که در دیار قربت چه بر فرزندان آنها در عراق گذشته است.
۵. چگونکی مرگ جمال شمس الدین _ افسر عملیات محور ۷ _ قرارکاه حبیب، بصره
جمال همچون بسیاری دیگر برای سال ها بود که گرفتار در سیاه چاله ایی که رهبرش در عراق جا خوش کرده بود اما بخش قابل توجه ایی از رهروان درمانده و گرفتار در آنجا بی آنکه راه و چشم انداز روشنی برای رهایی در خود ببینند‌ گرفتار بود.
در این میان گاه بنا به شرایطی یکی خطر کرده دل به دریا زده خواسته خویش را بر ترک آنجا مطرح می نمود و برای همه کسانی که این آزمون را در بوته آزمایش قرار داده اند این کاری خطا، سخت و معمولا جبران ناپذیر بوده است چرا که آنها را به مسیری بس خطرناک درون نموده کمتر پایانی روشن و شیرین داشته است.
جمال از این گونه کسان بود او تقریبا از نسل نخست پس از آن شورش کور بود که به این مافیا پیوسته بود.
برای سالیان او همچون اینجانب در رده های میانی رو به بالا کار کرده بود اما احتمالا از میانه دهه ۷۰ برد باری اش در برابر فشار، دروغ و دو رنگی رهبری ایی فاسد و خودخواه به سر رسیده و احتمالا مستقیم و شاید هم به گونه ایی دیگر و غیر مستقیم خواسته خویش بر ترک آنجا طرح نموده است اما روشن است که پاسخ منفی بوده است.
او برای سال ها زیر فشار، پا در هوا و در گوشه ایی پایین تر کار کرده است تا جایی که از نظر آن دستگاه او را به تعادل جدیدی رسانده و در حدود سال ۷۸ کار و مسئولیت دیکری به او میدهند.
در دادن آن مسئولیت و بویژه آن منطقه _ جنوب عراق _ طرح و برنامه ایی در کار بوده است بدرستی روشن نیست.
به او مسئولیت افسر عملیات قرارگاه یا یکی از افسران عملیات آنجا داده میشود‌.
و برای مدتی در آن قرارگاه که « حبیب » می نامند اش و پیرامون شهر بصره در جنوب عراق بر کار میشود.
روزی در یکی از نشست های همگانی احتمالا در سال ۷۸ در قرارگاه باقر زاده که اگر اشتباه نکنم در بخشی از پادگان الرشید قرار گرفته بود به آگاهی همگان رساند که جمال به هنگام گریز با جیپ به سمت کویت مورد اصابت تیر قرار میگیرد و کشته میشود.
به یاد ندارم که اشاره ایی به عراق و یا نیرویی عراقی در این رویداد از جانب او شد‌.
به این صورت در آنجا و با آن اعلان پرونده دیگری از مرگ های نا روشن درون سازمان بسته شد بعلاوه پیام ترسناک مرگ برای هر گونه گام خطا که توسط کسی برداشته شود به همگان رسانده شد‌.
گفته میشود که یکی از رمز های پیروزی های خیره کننده مغول نقشی بوده است که به جنگ روانی و خالی کردن دل از جان در نیروی آن طرف داشته است.
یادش گرامی باد
برای خانواده خسته و چشم به راهش بویژه مادر دردمندش آرزوی بردباری و تندرستی دارم.
چه کنیم که پهلوی را دور زدیم تا گرفتار این روزها ی سخت و سیاه کردیم.
خود کرده را اندیشه نیست.
حمید فلاحتی
۲۷ آوریل ۲۰۱۸
سوئد
ادامه دارد.

Kommentarer

Populära inlägg i den här bloggen

۱. چگونگی مرگ محبوبه غیبی پور

چگونکی مر گ علی نقی حدادی - کمال - فرمانده پیشین لشکر ۳۷ ، ازسمنان یا شاهرود